من اگر میدانستم زندگی دایرهایست
که باید در آن چرخید و رقصید و کامی از لذتهایش گرفت
هرگز نه میجنگیدم
و نه کسی را از خود میرنجاندم و نه به
هر اتفاق خوب،با تردید نگاه میکردم.
و شعور را مثل نان
جزء جدانشدنیِ رفتارم میدانستم و
کمی به خودم و آدمهای زندگیم فضا
میدادم تا آزادانه دقیقههای بودنشان
را آنطور که دلشان میخواهد زندگی کنند
نه آنطور که من میخواهم.
و بطور قطع به آنهایی که درگیر
حسد و بخل و کینه بودند
اجازهی حضور در زندگیم را نمیدادم.
من اگر میدانستم زندگی آفرینشِ فضایی
سرخوشانه از بودن است
به تمام بایدها پشت میکردم و رها میشدم.
رها و رها و رها...
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,